۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۷۶

گر نمک در باده آن کان ملاحت افکند
در میان میکشان شور قیامت افکند

چون به سیر ماهتاب آید مه شبگرد من
ماه را از هاله در گرداب حیرت افکند

استخوان در پیکرش صبح سعادت می شود
سایه بر هر کس همای ما به دولت افکند

تا توان در کنج عزلت با سر آزاده زیست
خویش را عاقل چرا در دام صحبت افکند؟

می کند ناز دو بالا بعد ازین بر قمریان
دست اگر بر دوش سرو آن سرو قامت افکند

هست از دنیا نظر بستن نظر واکردنش
هر که بر دنیا نظر از روی عبرت افکند

زیر سقف آسمان صائب چو خونی زیر تیغ
چشم بر هر کس به امید شفاعت افکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.