۴۰۲ بار خوانده شده
تو نَفَس نَفَس بَرین دل، هَوَسی دِگَر گُماری
چه خوش است این صَبوری، چه کُنم، نمیگُذاری
سِرِ این خدایْ داند که مرا چه میدَوانَد
تو چه دانی ای دل آخِر؟ تو بَرین چه دست داری؟
به شکارگاه بِنْگَر، که زَبون شُدند شیران
تو کجا گُریزی آخِر، که چُنین زَبونْ شکاری؟
تو ازو نمیگُریزی، تو بِدو هَمیگُریزی
غَلَطی، غَلَط از آنی که میانِ این غُباری
زِشَهْ اَرْ خَبَر نداری که هَمیکُند شِکارَت
بِنِگَر تو لحظه لحظه، که شکارِ بیقَراری
چو به تَرس هر کسی را طَرَفی هَمیدَوانَد
اگر او محیط نَبْوَد، زِ کجاست تَرسگاری؟
زِ کسیست تَرس لابُد، که زِ خود کسی نَتَرسَد
همه را مَخوف دیدی، جُز ازین همهست، باری
به هَلاک میدَوانَد، به خَلاص میدَوانَد
بِهْ ازین نباشد ای جان، که تو دل بِدو سِپاری
بِنِمایَمَت سِپُردن دل، اگر دِلَم بخواهد
دلِ خود بِدو سِپُردم، هم ازو طَلَب تو یاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چه خوش است این صَبوری، چه کُنم، نمیگُذاری
سِرِ این خدایْ داند که مرا چه میدَوانَد
تو چه دانی ای دل آخِر؟ تو بَرین چه دست داری؟
به شکارگاه بِنْگَر، که زَبون شُدند شیران
تو کجا گُریزی آخِر، که چُنین زَبونْ شکاری؟
تو ازو نمیگُریزی، تو بِدو هَمیگُریزی
غَلَطی، غَلَط از آنی که میانِ این غُباری
زِشَهْ اَرْ خَبَر نداری که هَمیکُند شِکارَت
بِنِگَر تو لحظه لحظه، که شکارِ بیقَراری
چو به تَرس هر کسی را طَرَفی هَمیدَوانَد
اگر او محیط نَبْوَد، زِ کجاست تَرسگاری؟
زِ کسیست تَرس لابُد، که زِ خود کسی نَتَرسَد
همه را مَخوف دیدی، جُز ازین همهست، باری
به هَلاک میدَوانَد، به خَلاص میدَوانَد
بِهْ ازین نباشد ای جان، که تو دل بِدو سِپاری
بِنِمایَمَت سِپُردن دل، اگر دِلَم بخواهد
دلِ خود بِدو سِپُردم، هم ازو طَلَب تو یاری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.