۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۲۷

بِده ای دوست شرابی، که خدایی‌ست خدایی
نه دَرو رنجِ خُماری، نه دَرو خوفِ جُدایی

چو دَهان نیست مَکانَش، همه اَجْزاشْ دَهانَش
زِزمین نیست نَباتَش، که سَمایی ست، سَمایی

بِبَرَد بو خَبَر آن کَس که بُوَد جانِ مُقَدَّس
نَبُوَد مُرده، که کَرکَس کُندَش مُرده رُبایی

به دلِ طور دَرآیَد، زِ حَجَر نور بَرآیَد
چو شود موسیِ عِمْران، اَرِنی گو به سَقایی

میِ لَعْلِ رَمَضانی، زِ قَدَح‌هایِ نَهانی
که به هر جات بگیرد تو ندانی که کُجایی

رَمَضانْ خستهٔ خود را و دَهان بَستهٔ خود را
تو مَپِنْدار کَزان میْ نکُند روح فَزایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.