۶۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۱۸

صَنَما چون که فَریبی، همه عَیّار فَریبی
صَنَما چون همه جانی، دلِ هُشیار فَریبی

سَحَری چون قَمَر آیی، به خَراباتْ دَرآیی
بُت و بُتخانه بِسوزی، دل و دِلْدار فَریبی

دلِ آشفته نگیری، خِرَدِ خُفته نگیری
تو بِدان نرگسِ خُفته، همه بیدار فَریبی

زِ غَمَتْ سنگ گُدازد، رَمِه با گُرگ بِسازَد
رَمِه و گُرگ و شَبان را تو به یک بار فَریبی

چه کُنم جان و بَدَن را؟ چه کُنم قوَّتِ تَن را؟
که تو جَبّارِ جهانی، همه بیمار فَریبی

قَمَرِ زَنگیِ شب را تو کُنی رومیِ مَهْ رو
همه کورانِ سِیَه را تو به اَنْوار فَریبی

همه را گوش بِگیری، شِنَوایی بِرَسانی
همه را چَشمْ گُشاییّ و به دیدار فَریبی

تو نه آنی که فَریبی زِ کسی صَرفه بِجویی
تو همه لُطف و عَطایی، تو به ایثار فَریبی

تو صَلاحِ دل و دینی، تو دَرین لُطفْ چُنینی
که کَمین خارِ فَنا را سویِ گُلْزار فَریبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.