۱۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۹۲

هر عاشق از رهی به حریم وصال رفت
مجنون پی سیاهی چشم غزال رفت

چشم و دهان یار تلافی کند مگر
عمر عزیز را که به خواب و خیال رفت

خالش به خط سپرد دل خون گرفته را
از دزد آنچه ماند به تاراج فال رفت

روشن بود که چیست سرانجام ناقصان
در عالمی که بدر ازو چون هلال رفت

خاکش به سر، که بیضه درین آشیان نهد
مرغی که بر فلک بتواند به بال رفت

حاشا که گردد آتش دوزخ به گرد من
زآنهاکه بر من از عرق انفعال رفت

صائب به موم از آتش سوزان نرفته است
از فکر آنچه بر من نازک خیال رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.