۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۸۸

یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت
صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت

محضر به خون بستر گل می کند درست
پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت

بر چوب بست غیرت من دست شانه را
دست این چنین به زلف نسیم صبا نیافت

در پیش غنچه دهن دلفریب او
تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت

از دست کوته است، که در زیر سنگ باد!
نخل قدش که جای در آغوش ما نیافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.