۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۷۹

روزی که عشق داغ مرا بر جگر گذاشت
از شرم، لاله پای به کوه و کمر گذاشت

عاقل ز دست دامن فرصت نمی دهد
نتوان جنون خود به بهار دگر گذاشت

آن گرمرو ز سردی ایام آگه است
کز نقش پا چراغ به هر رهگذر گذاشت

پیداست سعی آبله پایان کجا رسد
در وادیی که برق سبکسیر پر گذاشت

در پیچ و تاب عمر سر آورد چون کمند
صیاد پیشه ای که مرا از نظر گذاشت

محمود نیست ظلم به دلهای بیگناه
زلف ایاز در سر این کار سر گذاشت

آسوده ام که پیر خرابات چون سبو
بالین ز دست خویش مرا زیر سر گذاشت

از ساحل نجات به بحر خطر فتاد
از حد خود کسی که قدم پیشتر گذاشت

شبنم در آرزوی رخ لاله رنگ تو
دندان ز برگ لاله و گل بر جگر گذاشت

صائب مکش سر از خط تسلیم زینهار
کان کس که پا کشید ازین راه، سر گذاشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.