۳۰۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۹۹

بی‌گَهان شُد، بَهرِ رفتن سویِ روزَن نَنْگَری
آتشی اَنْدَرزنی، از سویِ مَهْ، در مُشتری

مَنْگَر آخِر سوی روزَن، سویِ رویِ من نِگَر
تا زِ رویِ من به روزَن‌‌هایِ غَیبی بِنْگَری

رویِ زَرّینَم به هر سو شش جِهَت را لَعْل کرد
تا زِ لَعْلِ تو بیاموزید رویَم زَرگَری

شش جِهَت گوسالهٔ زَرّین و بانگشْ بانگِ زَر
گاوَکان بر بانگِ زَر، مَستانِ سِحْرِ سامِری

شیرگیرا گاو و گوساله به بانگِ زَر سِپار
چون که شیر و شیرگیرِ جامِ صِرفِ اَحْمَری

دشمنِ اسلام، زُلْفِ کافِرت، ما را بِگُفت
دور شو گَر مؤمنیّ و، پیشَم آ گَر کافَری

گُفتَمَش این لاف‌ها از شَمسِ تبریزی سْتَت؟
گفت آریّ و بُرون آوَرْد مُهرِ دِلْبَری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.