۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱۷

تا چند بشنوم ز رسولان پیام دوست
گه دل به نامه شاد کنم، گه به نام دوست

عارف ز جام مهر خموشی نیافته است
کیفیتی که یافت دلم از کلام دوست

رحم است بر کسی که ز کوتاه دیدگی
در جستجوی ماه برآید به بام دوست

دشمن به بیقراری من رحم می کند
در خاطرم عبور کند چون خرام دوست

گر میرم از خمار ز دل خون نمی خورم
من کیستم که باده گسارم ز جام دوست؟

هر چند ناقص است شود کار او تمام
افتاد چشم هر که به ماه تمام دوست

در بزم ما به باده و جام احتیاج نیست
ما را بس است مستی ذکر مدام دوست

از داغ غربتش جگر سنگ خون شود
آشفته خاطری که نداند مقام دوست

خون می خورد ز ساغر آب حیات، خضر
خوشتر ز لطف خاص بود لطف عام دوست

ناکامی است قسمت خودکام، زینهار
بر کام خود مباش که باشی به کام دوست

صائب فزون ز باده لعل است نشأه اش
خونی که می خورم ز رخ لعل فام دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.