۴۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۹۴

ای مَلامَتگر تو عاشق را سَبُک پِنْداشتی
تا به پیشِ عاشقان، بَند و فُسون بَرداشتی

گَهْ مِثال و رَمْز گویی، گَهْ صَریح و آشکار
تُخم را اَنْدَر زمینِ ریگِ ما چون کاشتی؟

ای زمینِ ریگ شَرمَت نیست از اَنْبارِ تُخم؟
فارِغی چون تُخم‌ها را تو عَدَم اِنْگاشتی

ای زمینِ تُخم گیر آخِر تویی هم اصلِ تُخم
کَزْ نتیجه‌یْ خویشْ شاخ سُنبُلی اَفْراشتی

چون که هر جُزوی به غیرِ اصلِ خود، پیوند نیست
تو چرا طَیْره شُدیّ و پَند و جنگ آغاشْتی؟

ریش خَندی می‌کُند بر پَندْ تابِ عاشقی
کِی شود سرد آتشی، از پَند و جنگ و آشتی؟

ماهتاب اَرْ چه جهان گیرد، تو در تبریز باش
در شُعاعِ شَمسِ دین، زیرا که مُرغِ چاشْتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.