۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶۴

این گردباد نیست که بالا گرفته است
از خود رمیده ای است که صحرا گرفته است

از کاسه سرنگونی فرهاد نسخه ای است
این ساغری که لاله حمرا گرفته است

مژگان به خون صید حرم تر نمی کند
صیاد پیشه ای که دل از ما گرفته است

دامن گره به دامن ساحل نمی زند
موجی که خو به شورش دریا گرفته است

از گریه زندگانی من تلخ گشته است
آب گهر طبیعت دریا گرفته است

این شکر چون کنیم که هر ذره خاک ما
از داغ عشق رنگ سویدا گرفته است

در زیر تیغ، قهقهه کبک می زند
چون کوه هر که دامن صحرا گرفته است

در بزم وصل، حسرت دیدار می کشد
آن را که شرم راه تماشا گرفته است

جز من که یار را به نگه صید کرده ام
بادام عنکبوت که عنقا گرفته است؟

ما را به شهر اگر نگذارد عاقلان
از دست ما که دامن صحرا گرفته است؟

بر خاک ما به جای الف تیغ می کشد
خصم سیه دلی که پی ما گرفته است

بیشی به ملک و مال و فزونی به جاه نیست
بیش آن کس است کاو کم دنیا گرفته است

آب تنور نوح علاجش نمی کند
این آتشی که در جگر ما گرفته است

دامن گره به دامن ریگ روان زده است
آن ساده دل که دامن دنیا گرفته است

صائب چنین که در پی رسم اوفتاده است
فرداست رنگ مردم دنیا گرفته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.