۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۵

رزق وسیع در قدم میهمان توست
هر کس که میهمان تو شد میزبان توست

نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر
نخلی است این که ریشه آن در دهان توست

گر سایه ای به سوخته جانی فکنده ای
در آفتابروی جزا سایبان توست

آسودگی نتیجه ترک علایق است
پوشیدن نظر ز جهان دیده بان توست

در خاک و خون ترا نکشیده است تا زبان
در خامشی گریز که دارالامان توست

تیر دعای صافدلان نیست نارسا
هر نارسایی که بود در کمان توست

هر چند از رکاب تو دور افتاده ایم
دست ز کاررفته ما در عنان توست

غربت نمی کشی ز وطن هر کجا روی
از زیر بال خویش اگر آشیان توست

صائب ز نغمه تو شکرزار شد جهان
گفتار، حق خامه شیرین زبان توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.