۲۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۴

زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست
یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست

نتوان ز جستجو به تو هر چند راه برد
هر کس برون دویده ز خود در سراغ توست

چشمی که چون ستاره نظربند خواب نیست
حیران پرتو گهر شبچراغ توست

دلهای پاره پاره خونین دلان خاک
در چشم عارفان گل صد برگ باغ توست

در چشم من ز سنبل فردوس بهترست
آشفته خاطری که پریشان دماغ توست

از درد اگر به صاف بود چشم دیگران
ما را نظر ز صاف به درد ایاغ توست

از روی آتشین تو بی بهره ایم ما
هر چند نور دیده ما از چراغ توست

خواهد حباب وار سرت را به باد داد
این باد نخوتی که گره در دماغ توست

چون صائب آن که چاشنی درد یافته است
قانع به زخم خار ز گلهای باغ توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.