۲۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۱

شیطان دلیر تبر تو ز حال خراب توست
دزدی است این که پرده گلیمش ز خواب توست

چشم سفید کرده خود را عزیز دار
کان یوسفی که می طلبی در نقاب توست

از کوشش تو می رود از پیش کار ما
پای به خواب رفته ما در رکاب توست

آب از عقیق و رنگ و ز یاقوت می برد
آن شوخ دیده ای که حریف شراب توست

چون لاله برگ عیشی اگر هست در جهان
در پرده دلی است که داغ و کباب توست

شوخی و شرم جمع نکرده است هیچ کس
این برق خانه سوز نهان در سحاب توست

از خط اگر چه حسن تو شد پای در رکاب
بیهوشیم ز باده پا در رکاب توست

چشم ترا غبار علایق گرفته است
ورنه رموز هر دو جهان در کتاب توست

ز آهستگی بریده شود راه دور عشق
زنجیر پای سعی تو صائب شتاب توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.