۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۳۴

طومار زلف شرح پریشانی من است
آیینه فرد دفتر حیرانی من است

موجی که نوح را به کمند خطر کشد
باد مراد کشتی طوفانی من است

مو از سرم چو دود ز آتش هوا گرفت
مجنون کجا به بی سر و سامانی من است؟

بهر خلاص، ناز شفاعت نمی کشد
آن یوسف غیور که زندانی من است

از صحبت غبار بهم رو نمی کشد
آیینه داغ صافی پیشانی من است

عریان شدم ز پیرهن سایه و هنوز
عشق غیور در پی عریانی من است

صائب چگونه دست ز دامن بدارمش؟
سودای عشق، همسفر جانی من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.