۲۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸۸

آه ازان رُخسارِ بَرق اندازِ خوش عَیّاره‌یی
صاعِقه‌‌‌ست از بَرقِ او بر جانِ هر بیچاره‌یی

چون زِ پیشِ رِشتهٔ دُر، لَعْلِ چون آتش بِتافت
موج زد دریایِ گوهر، از میانِ خاره‌یی

این دلِ صدپاره، مَر دَربانِ جان را پاره داد
چون به پیشِ پَرده آمد، بهتَرَک شُد پاره‌یی

هشت مَنْظَر شُد بهشت و هر یکی چون دَفتری
هشت دَفتر دَرج بین در رُقعهٔ رُخساره‌یی

تا چه مُرغ است این دِلَم، چون اُشتُران زانو زده
یا چو اُشتُرمُرغ گِردِ شُعله،آتش خواره‌یی

هم دُکان شُد این دِلَم با عشقَت ای کانِ طَرَب
خوش حَریفی یافت او هم در دُکان، هم کاره‌یی

ز آفتابِ عشقِ تو ذَرّاتِ جان‌ها شُد چو ماه
وَزْ سَعادت در فَلَک هر ساعتی اِسْتاره‌یی

نَقشِ تو نادیده و یک یک حکایت می‌کُند
چون مسیح از نورِ مَریَم، روحْ در گَهْواره‌یی

شَمسِ تبریزی تَناقُض چیست در احوالِ دل؟
هم مُقیمِ عشق باشد، هم زِ عشقْ آواره‌یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.