۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۰۳

صبح امید من نفس سرد من بس است
چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است

دستم غبار دامن پاکان نمی شود
بویی مرا ز یوسف گل پیرهن بس است

تر می شود به نامه خشکی دماغ من
برگ خزان رسیده مرا از چمن بس است

عنوان بود نمکچش مکتوب سر به مهر
زان غنچه لب وظیفه من یک سخن بس است

زان میوه ها که وعده به فردوس داده اند
ما را به نقد، نکهت سیب ذقن بس است

پروانه وار سوختن از بی مروتی است
آن را که روی گرمی ازین انجمن بس است

از شغل دلخراش تو بدنام گشت عشق
نقشی دگر بر آب زن ای کوهکن، بس است

محتاج نیستم به سپرداری کسی
جوهر دعای جوشن شمشیر من بس است

صائب ز بلبلان نشود گر صدا بلند
کلک سخن طراز هم آواز من بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.