۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸۶

آتشینا آبِ حیوان از کجا آورده‌یی؟
دانم این، باری، که اَلْحَقْ جانْ فَزا آورده‌یی

مشرق و مغرب بِدَرَّد هَمچو ابر از یک دِگَر
چون چُنین خورشید، از نورِ خدا آورده‌یی

خیرگانِ رویِ خود را از رَهْ و مَنْزِل مَپُرس
چون بر ایشان شُعله‌‌هایِ کِبْریا آورده‌یی

اَحْمقی باشد اگر جانی بِمیرد بَعد ازین
چون چُنین دریایِ جوشان از بَقا آورده‌یی

از قَضا و از قَدَر مَر عاشقان را خوف نیست
چون قَدَر را مَست گشته با قَضا آورده‌یی

می‌نگُنجَد جانِ ما در پوست، از شادیِّ تو
کاین جَمالِ جانْ فَزا از بَهرِ ما آورده‌یی

شَمسِ تبریزی جَفا کردیّ و دانم این قَدَر
کَزْ میانِ هر جَفایی صد وَفا آورده‌یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.