۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸۵

گَر من از اسرارِ عشقش، نیکْ دانا بودَمی
اَنْدَران یَغما رَفیقِ تُرکِ یَغما بودَمی

وَرْ چو چَشمِ خونیِ او بودَمی من، فِتْنه جویْ
در میانِ حَلقه‌‌هایِ شور و غوغا بودَمی

گَر ضَمیرِ هر خَسی، ما را نَخَسْتی در جهان
در سَر و دل‌ها رَوانْ مانندِ سودا بودَمی

گَرنه هر روزی زِ بُرجی سَر فروکردی مَهَم
جا نَگَردانیدَمی هرگز، به یک جا بودَمی

من نکردم جِلْدی‌یی با عشقِ او، کانْ آتشَش
آب کردی مَر مرا، گَر سنگِ خارا بودَمی

گَر نَکاهیدی وجودم هر دَمی از دَردِ عشق
من نه عاشق بودَمی، من کارْاَفْزا بودَمی

گَر نه موجِ عشقِ شَمسُ الدّینِ تبریزی بُدی
کو مرا بَرمی کَشَد، در قَعْرِ دریا بودَمی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.