۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۷۵

روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟

دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش
حسن ترا سیاهی لشکر چه حاجت است؟

بی خال، چهره تو دل از دست می برد
خورشید را به یاری اختر چه حاجت است؟

شبنم به آفتاب کجا آبرو دهد؟
گوش ترا به حلقه گهر چه حاجت است؟

دریاکشان می از دل خم نوش می کنند
آن را که ظرف هست به ساغر چه حاجت است؟

بال هما را به سایه نشینان گذاشتیم
با داغ عشق، زینت افسر چه حاجت است؟

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است
عرض نیاز تشنه به کوثر چه حاجت است؟

هر جا که شعر صائب شیرین کلام هست
آب حیات و چشمه کوثر چه حاجت است؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.