۴۶۹ بار خوانده شده
ساقیا بر خاکِ ما چون جُرعهها میریختی
گَر نمیجُستی جُنونِ ما، چرا میریختی؟
ساقیا آن لُطف کو، کانْ روزْ هَمچون آفتاب
نورِ رَقص انگیز را بر ذَرّهها میریختی؟
دست بر لب مینَهی، یعنی خَمُش من تَن زدم
خود بگوید جُرعهها کان بَهرِ ما میریختی
ریختی خون جُنَید و گفت اُخْ، هَلْ مِنْ مَزید؟
بایَزیدی بَردَمید، از هر کجا میریختی
زَ اوَّلین جُرعه که بر خاک آمد، آدمْ روح یافت
جبرئیلی هست شُد، چون بر سَما میریختی
میگُزیدی صادقان را، تا چو رَحْمَت مَست شُد
از گِزافه بر سِزا و ناسِزا میریختی
میبِدادی جانْ به نان و نانْ تو را دَرخوردْ نی
آب سقا میخریدی بر سقا میریختی
هَمچو موسی کآتشی بِنْمودیاَش، وان نور بود
در لباسِ آتشی نور و ضیا میریختی
روزِ جمعه کِی بُوَد؟ روزی که در جمعِ توایم
جمع کردی آخِر آن را که جُدا میریختی
دَرج بُد بیگانهیی با آشنا در هر دَمَم
خونِ آن بیگانه را بر آشنا میریختی
ای دل آمد دِلْبَری کَنْدَر مُلاقاتِ خوشش
هَمچو گُل در بَرگْ ریزان، از حَیا میریختی
آمد آن ماهی که چون ابرِ گِران در فُرقَتَش
اشکها چون مَشکها، بَهرِ لِقا میریختی
دِلْبَرا دل را بِبَر، در آبِ حیوان غُوطه دِهْ
آبِ حیوانی کَزان بر اَنْبیا میریختی
اَنْبیا عامی بُدَندی، گرنه از اِنْعامِ خاص
بر مِسِ هستیِّ ایشان کیمیا میریختی
این دُعا را با دُعایِ ناکَسانْ مَقْرون مَکُن
کَزْ برایِ رَدَّشان آبِ دُعا میریختی
کوششِ ما را مَنِه پَهْلویِ کوششهایِ عام
کَزْ بَقاشان میکَشیدی، در فَنا میریختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گَر نمیجُستی جُنونِ ما، چرا میریختی؟
ساقیا آن لُطف کو، کانْ روزْ هَمچون آفتاب
نورِ رَقص انگیز را بر ذَرّهها میریختی؟
دست بر لب مینَهی، یعنی خَمُش من تَن زدم
خود بگوید جُرعهها کان بَهرِ ما میریختی
ریختی خون جُنَید و گفت اُخْ، هَلْ مِنْ مَزید؟
بایَزیدی بَردَمید، از هر کجا میریختی
زَ اوَّلین جُرعه که بر خاک آمد، آدمْ روح یافت
جبرئیلی هست شُد، چون بر سَما میریختی
میگُزیدی صادقان را، تا چو رَحْمَت مَست شُد
از گِزافه بر سِزا و ناسِزا میریختی
میبِدادی جانْ به نان و نانْ تو را دَرخوردْ نی
آب سقا میخریدی بر سقا میریختی
هَمچو موسی کآتشی بِنْمودیاَش، وان نور بود
در لباسِ آتشی نور و ضیا میریختی
روزِ جمعه کِی بُوَد؟ روزی که در جمعِ توایم
جمع کردی آخِر آن را که جُدا میریختی
دَرج بُد بیگانهیی با آشنا در هر دَمَم
خونِ آن بیگانه را بر آشنا میریختی
ای دل آمد دِلْبَری کَنْدَر مُلاقاتِ خوشش
هَمچو گُل در بَرگْ ریزان، از حَیا میریختی
آمد آن ماهی که چون ابرِ گِران در فُرقَتَش
اشکها چون مَشکها، بَهرِ لِقا میریختی
دِلْبَرا دل را بِبَر، در آبِ حیوان غُوطه دِهْ
آبِ حیوانی کَزان بر اَنْبیا میریختی
اَنْبیا عامی بُدَندی، گرنه از اِنْعامِ خاص
بر مِسِ هستیِّ ایشان کیمیا میریختی
این دُعا را با دُعایِ ناکَسانْ مَقْرون مَکُن
کَزْ برایِ رَدَّشان آبِ دُعا میریختی
کوششِ ما را مَنِه پَهْلویِ کوششهایِ عام
کَزْ بَقاشان میکَشیدی، در فَنا میریختی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.