۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۴۷

خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت
به خوش سیاه دلی ملک انتقال گرفت

چه حسن بود که از پرده تا برون آمد
جهان به زیر سراپرده جمال گرفت

ز دام و دانه چه پرواست مرغ زیرک را؟
نمی توان دل ما را به زلف و خال گرفت

عجب که آتش دوزخ به گرد من گردد
که آتشم به دل از تاب انفعال گرفت

دو چشم روشن خود باخت در تماشایش
ز مصحف رخ او هر کسی که فال گرفت

به یک پیاله مرا عالم دگر سازید
کز این جهان مکرر مرا ملال گرفت

هما گداخت چنان ز استخوان سوخته ام
کز سایه را نتواند به زیر بال گرفت

غزل نبود به این رتبه هیچ گه صائب
نوای عشق در ایام من کمال گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.