۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳۱

کنون که از کمر کوه موج لاله گذشت
بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت

ز شیشه خانه دل، چهره عرقناکش
چنان گذشت که بر لاله زار ژاله گذشت

چنان ز حسن تو شد کار تنگ بر خوبان
که دور خوبی مه در حصار هاله گذشت

درین محیط پر از خون، بهار عمر، مرا
به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت

من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید
تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت

می دو ساله دم روح پروری دارد
که می توان ز صلاح هزارساله گذشت

نشد ز نسخه دل نقطه ای مرا معلوم
اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت

ز پیچ و تاب رگ جان خبر رسید به من
اگر نسیم بر آن عنبرین کلاله گذشت

سیاهی از سر داغش نرفت، پنداری
که تیره بختی ما در ضمیر لاله گذشت

گداخت از ورق لاله، دیده ام صائب
کدام سوخته یارب براین رساله گذشت؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.