۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

ز من مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت
که روز من به شتاب شب وصال گذشت

درین ریاض من آن عندلیب دلگیرم
که نوبهار و خزانم به زیر بال گذشت

گرفت دامن من چون گلاب، گریه تلخ
چو گل به هفته عمری که بی ملال گذشت

کنون که گشت زمین گیر حیرت، آغوشم
ازین چه سود که بر خاکم آن نهال گذشت؟

چراغ کشته من در گرفت بار دگر
ز بس که یار ز خاکم به انفعال گذشت

اگر چه خضر بود ساقی و می آب حیات
نمی توان ز لب خشک چون سفال گذشت

مکن به خوردن خشم و غضب ملامت من
نمی توانم ازین لقمه حلال گذشت

تمام حیرت دیدار و آه افسوسم
اگر چه زندگیم جمله در وصال گذشت

به کوچه قلم افتاد تا رهم صائب
به پیچ و تاب مرا عمر همچو نال گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.