۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۸

هزار حیف که دوران خط یار گذشت
شکست رنگ گل و حسن نوبهار گذشت

چنان سیاهی خط تنگ کرد دایره را
که حسن، همچو نسیم از بنفشه زار گذشت

حذر ز سایه مژگان خویشتن می کرد
ز جوش خط چه بر آن آتشین عذار گذشت

تو وعده می دهی و حسن بر جناح سفر
تو روز می گذرانی و روزگار گذشت

گهر به چشم صدف در کمین ریختن است
مگر حدیثی ازان در شاهوار گذشت؟

در آتشم چون گل از برگ خود، خوشا سر دار
که نوبهار و خزانش به یک قرار گذشت

غبار خاطر ازین بیشتر نمی باشد
که از خرابه من سیل باوقار گذشت

چه سود لوح مزارم ز خشت خم کردن؟
مرا که عمر به خمیازه و خمار گذشت

ز روزگار جوانی خبر چه می پرسی؟
چو برق آمد و چون ابر نوبهار گذشت

یکی است مرتبه صدر و آستان پیشش
کسی که همچو تو صائب ز اعتبار گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.