۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۲۳

ملامت از دل بیباک من فغان برداشت
ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت

چو بار طرح گرانم همان به میزانش
اگر چه جنس مرا چرخ رایگان برداشت

مرا ز دست تهی نیست چون صدف گله ای
نمی توان به گهر مهرم از دهان برداشت

کدام بلبل آتش نفس به باغ آمد؟
که خون مرده دلان جوش ارغوان برداشت

نشد ز گرد یتیمی نصیب هیچ گهر
تمتعی که دل از خط دلستان برداشت

به تن علاقه نادان ز بیم رسوایی است
که تیر کج نتواند دل از کمان برداشت

اگر کریم بزرگی کند به جای خودست
ز چرخ سفله بزرگی نمی توان برداشت

خروش نغمه سرایان یکی هزار شده است
مگر ز عارض او نسخه گلستان برداشت؟

ز بحر می گذرد سیل من غبارآلود
چنین که شوق مرا دست از عنان برداشت

چرا غریب نباشد نوای ما صائب؟
که عشق، بلبل ما را ز آشیان برداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.