۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۱۷

ستاره سوخته عشق را پناهی نیست
در آفتاب قیامت گریزگاهی نیست

به داغ کهنه و نو، روز و شب شود معلوم
به عالمی که منم آفتاب و ماهی نیست

دل رمیده من وحشی بیابانی است
که جز زبان ملامت در او گیاهی نیست

اگر چه آه ندارند در جگر عشاق
نگاه حسرت این قوم کم ز آهی نیست

فغان که در نظر اعتبار لاله رخان
شکسته رنگی عاشق به برگ کاهی نیست

شکفته باش که قصر وجود انسان را
به از گشادگی جبهه پیشگاهی نیست

چگونه بال فشانم به کهکشان صائب؟
مرا که قوت پرواز برگ کاهی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.