۶۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

شادْ آن صُبحی که جان را چاره آموزی کُنی
چاره او یابد که تُشْ بیچارگی روزی کُنی

عشقْ جامه می‌دَرانَد، عقلْ بَخیه می‌زَنَد
هر دو را زَهره بِدَرَّد، چون تو دلْ دوزی کُنی

خوش بِسوزَم هَمچو عود و نیست گَردم هَمچو دود
خوش‌‌تَر از سوزش چه باشد، چون تو دِلْسوزی کُنی؟

گَهْ لباسِ قَهْر دَرپوشیّ و راهِ دلْ زَنی
گَهْ بِگَردانی لباس، آیی قَلاوزی کُنی

خوش بِچَر ای گاوِ عَنْبَربَخشِ نَفْسِ مُطمئن
در چُنین ساحِل حَلال است اَرْ تو خوشْ پوزی کُنی

طوطی‌‌‌‌یی، که طَمْعِ اسب و مَرکَبِ تازی کُنی
ماهی‌‌‌‌یی، که مَیْلِ شَعْر و جامهٔ توزی کُنی

شیرِ مَستیّ و شکارت آهوانِ شیرمَست
با پَنیرِ گَندهٔ فانی کجا یوزی کُنی؟

چند گویم قبله؟ کِامْشب هر یکی را قبله‌یی است
قبله‌ها گَردد یکی گَر تو شب اَفْروزی کُنی

گَر زِ لَعْلِ شَمسِ تبریزی بیابی مایه‌‌‌‌یی
کمترین پایه فرازِ چَرخِ پیروزی کُنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.