۱۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۰۰

ز چاک سینه خود هر که قبله گاهش نیست
به هیچ وجه به درگاه قرب راهش نیست

ز آه سرد بود بادبان کشتی دل
به هیچ جا نرسد هر دلی که آهش نیست

غرض ز وسعت میدان لامکان، شان است
وگرنه غیر دل تنگ جلوه گاهش نیست

حضور خاطر دیوانه مشربان وحشی است
من و سراسر دشتی که یک گیاهش نیست

ز انفعال رسیدم به این بارگاه قبول
خوش آن گنه که به جز شرم عذر خواهش نیست

حنای عقده گشایی به ناخنی بسته است
که غیر سینه مجروح دستگاهش نیست

به روی بستر گل خواب می کند مرغی
که شب به غیر پر و بال خود پناهش نیست

منم که خانه به دوش توکلم ورنه
کدام قطره که در بحر، خانه خواهش نیست؟

اگر چه گل دگری می زند به دستارش
چه فتنه هاست که در نرگس سیاهش نیست

ز هر دلی که سفر می کند غبار ملال
به غیر سینه صائب قرارگاهش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.