۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۴۴

گشاد دل به سخنهای آشنا بسته است
نشاط گل به سبکدستی صبا بسته است

تو گم نگشته ای از خویشتن، چه می دانی
که شمع رشته به انگشت خود چرا بسته است؟

مکن ملاحظه از شرم، حرف ما بشنو
که این طلسم به یک حرف آشنا بسته است

ز نقش اطلس و دیبا موافقت مطلب
که نقشهای موافق به بوریا بسته است

گناه روی به آیینه می کند نسبت
سیه دلی که کمر در شکست ما بسته است

چو موج محو شو اینجا که تخته تعلیم
در رسیدن دریا به ناخدا بسته است

ندیده سختی از ایام، دل نگردد نرم
که روسفیدی گندم به آسیا بسته است

فراغبال درین بوستان نمی باشد
که بوی سنبل و گل، دام در هوا بسته است

قدم ز خاک شهیدان کشیده ای عمری است
نصیحت که به پای تو این حنا بسته است؟

نماند ناخن تدبیر در کفم صائب
که این گره به سر زلف مدعا بسته است؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.