۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۴۲

هنوز خط ز لب یار برنخاسته است
غبار فتنه ازین رهگذر نخاسته است

ز بخت تیره من از آفتاب نومیدم
وگرنه صبح ز من پیشتر نخاسته است

مکن به دل سیهان پند خویش را ضایع
که خون مرده به صد نیشتر نخاسته است

نچیده است گل از روی دولت بیدار
ز خواب هر که به روی تو برنخاسته است

ز لرزش دل عشاق کی خبر داری؟
که آه سرد ترا از جگر نخاسته است

ز تندباد حوادث نمی روم از جای
فتاده ای چو من از خاک برنخاسته است

ز محفلی که مرا جستن است در خاطر
سپند از آتش سوزنده برنخاسته است

مکن به سنگدلان صرف آبرو صائب
که هیچ ابر ز آب گهر نخاسته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.