۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۴۰

خوشا دلی که نمکسود از ملاحت اوست
کباب آتش بی زینهار طلعت اوست

به سر دهند عزیزان گلستانش جای
چو سایه هر که گرفتار نخل قامت اوست

سری کز افسر خورشید می ستاند باج
همان سرشت که در وی هوای خدمت اوست

دهان شیر بود امن تر ز ناف غزال
مرا که جوشن داودی از حمایت اوست

چه نسبت است به صبح آن بیاض گردن را؟
که فرد باطلی از دفتر صباحت اوست

کسی است عاشق صادق چو صبح در آفاق
که صرف آه کند یک دو دم که قسمت اوست

اگر ترا نظر موشکاف، احول نیست
نظام عالم کثرت دلیل وحدت اوست

زمین سوخته را ابر می کند سرسبز
امید نامه صائب به ابر رحمت اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.