۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۲۱

به غیر دل همه عالم سراب حرمان است
ز کعبه روی به هر سو کنی بیابان است

ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است
خمیر مایه غم ها همین غم نان است

مپرس حال دل بیقرار از عاشق
که در صدف نبود گوهری که غلطان است

به سیم و زر نشود بی زبانه آتش حرص
که شمع در لگن زر همان گدازان است

حضور کنج قناعت ندیده کی داند
که روی دست سلیمان به مور زندان است

به پیش پا نبود چشم سرفرازان را
بلند و پست زمین پیش چرخ یکسان است

ز بخت تیره ندارد ملال روشندل
که برق در ته ابر سیاه خندان است

(ترا به وادی مشرب گذر نیفتاده است
وگرنه کعبه دل نیز خوش بیابان است)

(مخور فریب صلاح توانگران زنهار
که روزه داشتن سفله، صرفه نان است)

مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که در بهشت بود دیده ای که حیران است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.