۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۶۶

ای‌ بی‌تو مُحالْ جانْ فَزایی
وِیْ در دل و جانِ ما، کجایی؟

گَر نیم شبی زنان و گویان
سَرمَست زِ کویِ ما دَرآیی

جان پیش کَشیم و جان چه باشد؟
آخِر نه تو جانِ جانِ مایی؟

در بامِ فَلَک دَراُفتَد آتش
گَر بر سَرِ بامِ خود بَرآیی

با رویِ تو کیست قُرصِ خورشید؟
تا لاف زَنَد زِ روشنایی

هم چَشمی و هم چراغْ ما را
هم دَفْعِ بَلا و هم بَلایی

در دیدهٔ ناامید هر دَم
ای دیدهٔ دلْ چه می‌نِمایی؟

ای بُلبُلِ مَست از فَغانَت
می‌آید بویِ آشنایی

می‌نال، که ناله مَرهَم آمد
بر زَخمِ جِراحَتِ جُدایی

تا کشف شود زِ نالهٔ تو
چیزی زِ حقیقتِ خدایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.