۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹۲

زمین ز سایه ابر بهار گلپوش است
ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است

نسیم لطف بهار از شمار بیرون است
فغان که غنچه این باغ، تنگ آغوش است

ازان جهان حلاوت همین خبر دارم
که رخنه دل هر مور، چشمه نوش است

فریب عجز مخور از ضعیف نالی خصم
که مرگ رهرو غافل ز چاه خس پوش است

دهان مار شد از حرف تلخ، گوش مرا
خوشا کسی که درین بزم پنبه در گوش است

به چشم سلسله زلف آب می گردد
چه روشنی است که با صبح آن بناگوش است

فروغ گوهر بینش گرفته است غبار
تمیز مردم این روزگار در گوش است

در آن مقام که من قطره می زنم صائب
غبار هستی کونین، گرد پاپوش است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.