۷۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۷۵

درین دو هفته که زاینده رود سرشارست
پلی است آن طرف آب، هر که هشیارست

چسان ز سیر چمن خاطرم گشاده شود؟
که بوی گل به دماغ ضعیف من بارست

دل آرمیده بود تا شمرده است نفس
چمن صحیح بود تا نسیم بیمارست

عرق ز روی تو آتش به زیر پا دارد
عجب نباشد اگر همچو اشک، سیارست

به خارخار هوس دامن تو در گروست
وگرنه بادیه عشق بی خس و خارست

به وصل دلبر کنعان رسیدن آسان نیست
متاع این سفر از چشم همچو دستارست

ز درد خویش ندارم خبر، همین دانم
که هر چه جز دل خود می خورم زیانکارست

جهان به مجلس مستان بیخرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست

به مجمعی که فتادی بساز با یاران
که در نماز جماعت شتاب بیکارست

مخور فریب مسیحا و چاره سازی او
که شربت دل بیمار، چشم بیمارست

نظر به کعبه و بتخانه نیست عاشق را
که طفل، شوخ چو افتاد خانه بیزارست

به طبع تازه صائب فسردگی مرساد!
که در بهار و خزان خامه اش گهربارست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.