۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶۲

غبار هستی ما پرده دار سیلاب است
کتان طاقت ما شیر مست مهتاب است

دهان شیر بود خوابگاه وادی عشق
حصار عافیت این محیط، گرداب است

چنان ز سیر چمن خاطرم گزیده شده است
که شاخ گل به نظر آستین قصاب است

عیار آتش روی ترا چه می داند؟
هنوز دیده آیینه در شکرخواب است

اگر ز غیبت ما در حضور می افتند
حضور خاطر ما در حضور احباب است

ترا چه بهره ز رنگینی کلام بود؟
که همچو طفلان چشمت به سرخی باب است

به دور زلف تو کفر آنچنان رواج گرفت
که طاق نسیان امروز طاق محراب است

سر مشاهده عیب خود اگر داری
کدام آینه بهتر ز عالم آب است؟

چرا خموش نگردند طوطیان صائب؟
سخن شناس درین روزگار نایاب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.