۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۶۰

ترا که عالم آیینه عالم آب است
چه احتیاج به تحصیل باده ناب است؟

به گرد راز دل ما که می تواند گشت؟
خزینه گهر ما به مهر گرداب است

ز عشق اگر نکنم گریه، نیست بیدردی
غبار خاطر من سنگ راه سیلاب است

ز چهره گل سیراب، رنگ شد سفری
هنوز شبنم بیدرد در شکرخواب است

دری که بر رخ زاهد به گل برآوردند
به چشم مردم ظاهرپرست محراب است

گرفته است تب احتیاج عالم را
مدار چرخ تنک مایه هم به دولاب است

ز سیل حادثه دلهای روشن آسوده است
درین خرابه متاعی که هست مهتاب است

چرا صدف نکند چاک، سینه را صائب؟
درین زمانه که گوهرشناس نایاب است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.