۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۷

ز شرم در حرم وصل جان محرم سوخت
فغان که تشنه ما در کنار زمزم سوخت

گذشت پرتو روی تو بر بساط چمن
عقیق لاله و گل در دهان شبنم سوخت

بس است سوختن خارزار تهمت را
به نور چهره چراغی که شرم مریم سوخت

ز حد گذشت چو باران، ز برق کمتر نیست
بهار و باغ من از گریه دمادم سوخت

ز چرب نرمی بدباطنان ز راه مرو
که داغهای من از چشم نرم مرهم سوخت

ز انقلاب جهان زینهار امن مباش
که شمع سور مکرر برای ماتم سوخت

دل گرفته ما را به حال خود بگذار
که در گشودن این غنچه صبح را دم سوخت

ز چشم خیره تردامنان مشو ایمن
که گل به آتش سوزان ز چشم شبنم سوخت

همان ز خنده بیجا به مرگ خویش نشست
اگر چه برق فنا خانمان عالم سوخت

همان چراغ مرا نیست روشنی صائب
اگر چه از نفس گرم من دو عالم سوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.