۴۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۳۵

خم چو گردد قد افراخته می باید رفت
پل بر این آب چو شد ساخته می باید رفت

راه باریک عدم راه گرانباران نیست
هر چه داری همه انداخته می باید رفت

آنچه در کار بود ساختنش خودسازی ا ست
گو مشو کار جهان ساخته، می باید رفت

سنگ راه است غم قافله و فکر رفیق
فرد و تنها همه جا تاخته می باید رفت

به نفس طی نشود دامن صحرای عدم
این ره دور، نفس باخته می باید رفت

تا مگر شاهد مقصود مصور گردد
دل چون آینه پرداخته می باید رفت

سپر راهرو از راهزنان عریانی است
تیغ جان را ز نیام آخته می باید رفت

این ره پر خس و خاشاک شود پاک به آه
علم آه برافراخته می باید رفت

من گرفتم که قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می باید رفت

این سفر همچو سفرهای دگر صائب نیست
بار هستی ز خود انداخته می باید رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.