۲۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۲۳

اگر آیینه دل نور و صفایی می داشت
در نظر چهره خورشید لقایی می داشت

خرج آب و گل تعمیر نمی شد هرگز
برگ کاه من اگر کاهربایی می داشت

دست در دامن خورشید نمی زد شبنم
گل این باغ اگر بوی وفایی می داشت

بر سر کوی تو غوغای قیامت می بود
گر شکست دل عشاق صدایی می داشت

می گذشت از دل من راست کجا ناوک او
استخوان من اگر بخت همایی می داشت

به جفا دل ز تو شد قانع و دشمنکام است
آه اگر از تو تمنای وفایی می داشت

بیخبر می گذرد عمر گرامی افسوس
کاش این قافله آواز درایی می داشت

دل نهاد قفس جسم نمی شد صائب
دل سرگشته اگر راه به جایی می داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.