۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۲۲

دل صد چاک اگر دست ز تن برمی داشت
راه چون شانه در آن زلف معنبر می داشت

آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت

دل بی حوصله سرشار ز می می گردید
چون سبو دست طلب گر به ته سر می داشت

می توانستم ازان لب، دهنی شیرین کرد
خال اگر چشم ازان کنج دهن برمی داشت

گر به همیان زر افزوده شدی طول حیات
زندگی بیش ز درویش، توانگر می داشت

اگر آیینه نمی بود ز روشن گهران
که چراغی به سر خاک سکندر می داشت؟

صورتی داشت فکندن به زمین حرف مرا
اگر آن آینه رو طوطی دیگر می داشت

نتوان کند دل از صورت شیرین، ور نه
کوه را ناله فرهاد ز جا برمی داشت

همه را در سر و کار تو به رغبت می کرد
صائب دلشده گر صد دل دیگر می داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.