۲۰۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۱۶

بی لب ساغر می دیده خونپالا داشت
خم دلی پر گله از سرکشی مینا داشت

این زمان بر سر هر فاخته ای می لرزد
آن که چون سرو دو صد عاشق پا بر جا داشت

لب ساغر به مذاقم نمکین می آید
چشم شور که خم اندر خم این مینا داشت؟

بی جراحت کسی از مرحله عشق نرفت
تیغ الماس به کف سبزه این صحرا داشت

رنگ ناسور ز آیینه داغم نزدود
پنبه هر چند درین کار ید بیضا داشت

صائب آن عهد کجا رفت که از سوختگان
داغ او گوشه چشمی به من شیدا داشت؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.