۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹۷

شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست
هر که را خرج ز دخل است فزون، عاقل نیست

دل گردون متأثر نشد از گریه ما
گنه تخم چه باشد چو زمین قابل نیست؟

عاشق آن است که سر بر قدم دار نهد
میوه تا در گرو شاخ بود کامل نیست

طالع حلقه زلف تو کبابم دارد
کز تماشای تو یک چشم زدن غافل نیست

رشته نسبت بی پا و سران همتاب است
گرهی نیست به زلفش که مرا در دل نیست

سیل ویرانه ام، آرام نمی دانم چیست
هیچ سنگی به ره من بتر از منزل نیست

جوش عشق است که در ظرف نگنجد، ورنه
ساغر بحر زیاد از دهن ساحل نیست

خطر قلزم هستی، گل خودکامیهاست
نیست یک موج که در بحر رضا ساحل نیست

گرد هستی اگر از پیش نظر برخیزد
رهروی نیست درین راه که در منزل نیست

چند صائب جگر خود خوری از فکر سخن؟
جز دل چاک، قلم را ز سخن حاصل نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.