۴۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

روزی که مرا زِ من سِتانی
ضایع مَکُن از من آنچه دانی

تا با تو چو خاصِ نور گَردم
آن نورِ لَطیفِ جاودانی

تا چند کُنم زِ مرگْ فریاد
با هَمچو تو آبِ زندگانی؟

گَر مرگَم از اواست، مرگِ من باد
آن مرگ بِهْ از دَمِ جوانی

از خَرمَنِ خویش دِهْ زَکاتَم
زان خرمَنِ گوهرِ نَهانی

مَنْویس بَرین و آن بَراتَم
بُگْذار طَریقِ اِمْتِحانی

خاموش ولی به دستِ تو چیست
باران آمد، تو ناودانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.