۲۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۷۵

سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است
حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است

فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان
یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است

لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف
به مقامی نرسد هر که دلش هر جایی است

پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی
طرف بحث به نادان نشدن دانایی است

لنگر من سبک از شورش طوفان نود
که به امید خطر کشتی من دریایی است

دل روشن ز غم روی زمین فارغ نیست
زردی چهره خورشید ز روشن رایی است

هر که صائب دل خود داد به آهو چشمی
گر چه در کوچه و بازار بود صحرایی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.