۲۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۷۲

دست در دامن اندیشه زدن نادانی است
ساحلی دارد اگر بحر جهان حیرانی است

باعث گردش افلاک که می داند چیست؟
قسمت عقل ازین دایره سرگردانی است

تا به خار و خس ما بی سر و پایان چه رسد
کشتی نوح درین قلزم خون طوفانی است

دل بیتاب ندانم که کجا می باشد
گوهر پاک غریب وطن از غلطانی است

نرسد حسن به درددل صد پاره ما
قسمت طفل ز اوراق، ورق گردانی است

دل آگاه نگردد به عزیزی خرسند
بر سر تخت همان یوسف ما زندانی است

حرص نان بیشتر از ریزش دندان گردد
که صدف کاسه دریوزه ز بی دندانی است

صائب از لاله عذاران به نگه قانع باش
که صبا محرم گلها ز سبک جولانی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.