۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶۷

لطف و قهر تو به چشم من غمناک یکی است
نظر مرحمت و حلقه فتراک یکی است

چه گره واکند از خاطر من ابر بهار؟
دانه سوخته و خاطر غمناک یکی است

نسبتی نیست به خورشید گل روی ترا
اینقدر هست که خوی تو و افلاک یکی است

چون خزان آتش بیداد زند در گلشن
چهره نازک گل با خس و خاشاک یکی است

نشود نشأه می مختصر از شیشه و جام
فیض جام جم و آیینه ادراک یکی است

رتبه مردم افتاده کجا، خاک کجا
گر چه در مرتبه، افتادگی و خاک یکی است

بیخبر شد ز جهان هر که گرفتار تو شد
فیض زنجیر تو و سلسله تاک یکی است

به قبول نظر عشق توان گشت تمام
در همه روی زمین آینه پاک یکی است

سربرآورده ام از قلزم وحدت صائب
سرمه در دیده انصاف من و خاک یکی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.