۱۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۵۰

از دل خم می گلرنگ به جام آمده است
آفتاب عجبی بر لب بام آمده است

باده در سلسله تاک ندارد آرام
لب میگون تو تا بر لب جام آمده است

سرو چون سبزه خوابیده زمین گیر شده است
قدر رعنای که دیگر به خرام آمده است؟

اشک حسرت شده در ساغر خضر آب حیات
تا دگر تیغ که بیرون ز نیام آمده است؟

هاله از غیرت من حلقه ماتم شده است
تا به دلجوییم آن ماه تمام آمده است

از سیاهی چه خیال است برآید داغش
هر عقیقی که گرفتار به نام آمده است

ای بسا خام که بسیار به از پخته بود
عیب عنبر نتوان کرد که خام آمده است

می کند جوش گل و ناله بلبل فریاد
که ز می توبه درین فصل حرام آمده است

سیری از حرص مدارید توقع زنهار
که تهی چشم تر از حلقه دام آمده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.