۱۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴۱

نه همین دل ز لب لعل تو پر شور شده است
که جگرگاه بدخشان ز تو ناسور شده است

شوخ چشمی که نظر بر دل من دوخته است
سینه سنگ ازو خانه زنبور شده است

خانه آینه در بر رخ یوسف بندد
بس که از نعمت دیدار تو معمور شده است

دایم از جوش جنون سینه من صد چاک است
سنگ مینای من این باده پر زور شده است

می کند خوش سخنی صافدلان را دشمن
دیده آینه بر طوطی ما شور شده است

نشود کشته عشق از سخن حق خاموش
دار از بیخبری منبر منصور شده است

ذره ای نیست که از مهر تو خالی باشد
در زمان تو فلک یک سر پر شور شده است

صائب آن بلبل آتش نفسم عالم را
که قفس از دم گرمم شجر طور شده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.